معنی وسیله پرواز

لغت نامه دهخدا

وسیله

وسیله. [وَ ل َ / ل ِ] (از ع، اِ) دستاویز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنچه باعث تقرب به غیر شود. (تعریفات). آنچه به توسط آن به دیگری تقرب جویند. (از فرهنگ فارسی معین). || سبب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). علت. (فرهنگ فارسی معین). || واسطه ٔ کار، و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). میانجی. (یادداشت دهخدا).
- وسیله جستن، واسطه جستن در کار.
- وسیله دار، متعلق و منسوب. (ناظم الاطباء).
- وسیله داری، علاقه. (ناظم الاطباء).
- وسیله ساز، مسبب: خداوند وسیله ساز است. سبب ساز. (ناظم الاطباء).
- وسیله سازی، سبب سازی. (ناظم الاطباء).
- وسیله شدن، سبب شدن.واسطه شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- وسیله قرار دادن، سبب گردانیدن.
- وسیله کردن، سبب کردن. علت قرار دادن:
وسیله رفتن خود رانرفتن من کرد
مقرر است که باشد بهانه جو گستاخ.
واله هروی.
|| نزدیکی. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). || پایه ومنزلت نزدیک پادشاه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، وسیل، وسائل. (منتهی الارب). || راه. || سامان. || چاره. (یادداشت مرحوم دهخدا). || نزدیک پادشاه. || کمک و استعانت. || بهانه. || علاقه. (ناظم الاطباء).


پرواز

پرواز. [پ َرْ] (اِ مص) بررفتن بهوا با بال چنانکه مرغان. رشیدی گوید: پریدن لیکن پریدن معنی حقیقی او نیست چنانکه مشهور شده بلکه معنی حقیقی او پرگشادن است که پرباز نیز گویند اما چون پریدن را پرگشادن لازم است به مجاز معنی پریدن ازو اراده کنند. - انتهی. طیران. پرش:
ندید ازبرش جای پرواز باز
نه زیرش پی شیر و پای گراز.
فردوسی.
تا همی از گهر آموزد آهوبره تک
همچنان کز گهر آموزد شاهین پرواز.
فرخی.
ابله آن گرگی که او نخجیر با شیر افکند
احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند.
منوچهری.
سپس دین درون شو ای خرگوش
که بپرواز برشده ست عقاب.
ناصرخسرو.
بخانه ٔ مهین در همیشه است پرّان
پس یکدگر دو مخالف کبوتر...
بسا خانه ها کو به پرواز ایشان
شدآباد و بس نیز شد زیر و از بر.
ناصرخسرو.
از طاعت خفته ای و بر بازی
چون باز به ابر بر بپروازی.
ناصرخسرو.
فروفکندی از یک خدنگ کرکس پر
چهار کرکس نمرود را گه پرواز.
سوزنی.
ز ناتمامی خصم تو چون شترمرغ است
نه زور بار کشیدن نه قوت پرواز.
ظهیر.
که مرغی را چه ذوق از سرو و شمشاد
که پروازش بود در دست صیاد.
وحشی.
|| چرخ زدن مرغ در هوا. || (اِ) نشیمن. نشیمن گاه. نشستگاه ِ مرغان. آرامگاه و نشینه ٔ باز. میقعه. بتواز. پتواز. پدواز. (صحاح الفرس). کلمه ٔ پرواز را ندارد و معنی پدواز را به پرواز میدهد و قطعه ٔ آغاجی را هم شاهد برای پرواز می آورد صاحب برهان پدواز و پرواز را بمعنی نشستگاه مرغان آرد. در فرهنگ اسدی در کلمه ٔ نشیمن آمده است: نشیمن، پروازجای و مقام گاه بود. و صاحب فرهنگ جهانگیری گوید: « (معنی) دویم نثار را گویند، و آن زری باشد که به روی زمین پادشاهان پاشند:
هزار پیر و ولی بیش باشد اندر وی
که کعبه بر سر ایشان همی کندپرواز.
سعدی ».
و این شاهد برای این دعوی رسا نیست چه پرواز بمعنی عادی آن در این جا مناسب تر است. و هم صاحب فرهنگ جهانگیری آرد: (معنی) «سیم پرتو و نور باشد:
چراغی که پرواز بینش از اوست
فروغ همه آفرینش از اوست.
نظامی ».
و در این معنی نیز جای تأمل است. فرهنگ شعوری در لغت پروازی گوید: فراویز که سجاف جامه و جز آن باشد:
ای شها خلعت قبای ترا
گشته پرواز اطلس گردون.
|| چوبهائی را گویند که هر یک به مقدار سه وجب طول بجهت پوشیدن خانه بر بالای چوبهای بزرگ نزدیک بهم بچینند و بوریا بروی آن پوشند و خاک بروی بوریا ریزند. (برهان). || خانه ٔ تابستانی که سرد باشد در آن جانوران چارپایه نگاهداشته پرورش مینمایند تا فربه شوند و مجازاً بمعنی فربه آید. (از رشیدی و بهارعجم و سراج بنقل از غیاث اللغات). ظاهراً این معانی برای پروار است و در غیاث اللغات بخطا در معنی پرواز آمده است. || نزد محققین سیر بود از جانب ناسوت بشریت بجانب لاهوت حقیقت. (برهان).

فرهنگ معین

وسیله

(وَ لِ) [ع. وسیله] (اِ.) سبب، دستآویز. ج. وسایل.

واژه پیشنهادی

فارسی به عربی

وسیله

آله، بدیل موقه، حافز، ذو دور فعال، عده، مقبض، وسط، وسیله، إداه

فرهنگ فارسی هوشیار

وسیله

وسیله و وسیلت در فارسی چار چارک چاره، افراز اوزار، دستاویز، بستگی، پروهان (برهان) در داد رسی، نزدیکی، پایگاه محمد (ص) در بهشت، انگیزه زمینه در داد رسی (اسم) آنچه که بتوسط آن بدیگری تقرب جویند دستاویز: ((و هر گونه تحف و هدایا ازکرایم اموال صامت وناطق و نفایس اجناس لایق وفایق را وسیله سعادت یک التفات از بندگان آستان اقبال آشیان می ساختند. ))، سبب علت جمع: وسائل (وسایل) . یا بدان (به آن) وسیله. بدان جهت بدان علت. یا بدن (باین) وسیله. بدین جهت بدین علت. یا بوسیله ء.

فرهنگ عمید

پرواز

پَر گشودن و پریدن پرندگان،
پرش،
پریدن و حرکت کردن در هوا،
[مجاز] مسافرت کردن با هواپیما،
(اسم) [قدیمی] تخته‌های نازک و باریک به درازی نیم متر که در پوشش خانه بر روی تیرهای سقف، نزدیک به هم می‌چینند و روی آن‌ها پوشال یا حصیر می‌اندازند،
* پرواز کردن: (مصدر لازم)
پریدن،
حرکت کردن پرنده یا هواپیما در آسمان،
مسافرت کردن با هواپیما،


وسیله

سبب، دستاویز،
آنچه به‌واسطۀ آن به دیگری نزدیکی و تقرب پیدا می‌کنند،
[عامیانه، مجاز] واسطه، میانجی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

وسیله

باعث، سبب، علت، محرک، دست‌آویز، آلت، ابزار، اسباب، تدبیر، چاره، طریقه

فارسی به ایتالیایی

وسیله

attrezzo

veicolo

معادل ابجد

وسیله پرواز

327

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری